تقابل علم تجربی با ادراکات عقلی؟ // علم یا فلسفه؟

ارزش ادراکات عقلی نه تنها کمتر از ارزش معلومات حسّی و تجربی نیست بلکه به مراتب بیشتر از آنهاست و حتّی باید گفت ارزش دانش های تجربی در گرو ارزش ادراکات عقلی و قضایای فلسفی است.

خبرگزاری شبستان: در قسمت نخست گفته شد که گاهی کلمه "فلسفه" به صورت "مضاف" به کار می‏رود مانند "فلسفه‌ اخلاق" و "فلسفه حقوق" و غیره. اکنون به توضیحی پیرامون این تعبیر می‏پردازیم:

 

فلسفه‌ علوم

اینگونه تعبیرات گاهی از طرف کسانی به کار می‏رود که واژه‌ "علم" را به "علوم تجربی" اختصاص داده‏اند و واژه "فلسفه" را در مورد رشته‏هایی از معارف و معلومات انسانی به کار می‏برند که به وسیله‌ تجربه‌ حسّی، قابل اثبات نیست. چنین کسانی به جای اینکه مثلاً بگویند "علم خداشناسی" خواهند گفت "فلسفه‌ خدا شناسی" یعنی ذکر "مضاف الیه" برای فلسفه فقط به منظور نشان دادن نوع مطالب مورد بحث و اشاره به موضوع آنها است.

 
همچنین کسانی که مسائل عملی و ارزشی را "علمی" نمی‏دانند و برای آنها پایگاه عینی و واقعی، قائل نیستند بلکه آنها را صرفاً تابع میلها و رغبتهای مردم می‏پندارند بعضاً اینگونه مسائل را وارد قلمرو فلسفه می‏کنند و به جای اینکه مثلاً بگویند علم اخلاق می‏گویند "فلسفه‌ اخلاق" یا به جای اینکه بگویند "علم سیاست" می‏گویند "فلسفه‌ سیاست".


ولی گاهی این تعبیر به معنای دیگری به کار می‏رود و آن تبیین اصول و مبانی، و باصطلاح "مبادی" علم دیگر است و بعضاً مطالبی از قبیل تاریخچه، بنیانگذار، هدف، روش تحقیق، سیر تحوّل آن علم نیز مورد بررسی قرار می‏گیرد. نظیر همان مطالب هشتگانه‏ای که سابقاً در مقدّمه‌ کتاب، ذکر و به نام "رؤوس ثمانیه" نامیده می‏شده است.
 

این اصطلاح، اختصاصی به پوزیتویستها و مانند ایشان ندارد بلکه کسانی که معارف فلسفی و ارزشی را هم "علم"، و روش بررسی و تحقیق آنها را هم "علمی" می‏دانند این اصطلاح را به کار می‏برند و گاهی برای اینکه با اصطلاح قبلی، اشتباه نشود کلمه‌ "علم" را هم در "مضاف الیه" اضافه می‏کنند و مثلاً می‏گویند "فلسفه علم تاریخ" در برابر "فلسفه‌ تاریخ" یا "فلسفه‌ علم اخلاق" در برابر "فلسفه‌ اخلاق" به اصطلاح قبلی.


متافیزیک


یکی از واژه‏هایی که در برابر "علمی" به کار می‏رود واژه‌ "متافیزیک" است. از این­روی لازم است توضیحی درباره‌ این کلمه نیز بدهیم: این واژه که از اصل یونانی "متاتافوسیکا" گرفته شده و با حذف حرف اضافه (تا) و تبدیل فوسیکا به فیزیک به صورت "متافیزیک" در آمده و در زبان عربی به "ما بعد الطبیعه" ترجمه شده است.


به حسب نقل مورّخین فلسفه، این لفظ، نخست به صورت نامی برای یکی از کتابهای ارسطو به کار رفته که از نظر ترتیب، بعد از کتاب طبیعت قرار داشته و از مباحث کلّی وجود، بحث می‏کرده است مباحثی که در عصر اسلامی به "امور عامّه" نامیده شد و بعضی از فلاسفه‌ اسلامی نام "ما قبل الطبیعه" را نیز برای آن، مناسب دانسته‏اند.
 

ظاهراً این بخش، غیر از بخش "تئولوژی" یا "اُثولوجیا" به معنای خداشناسی است ولی در کتب فلاسفه‌ اسلامی این دو بخش در یکدیگر ادغام شده و مجموعاً به نام "الهیّات بالمعنی الاعمّ" نام گرفته چنانکه بخش خداشناسی بنام "الهیّات بالمعنی الاخصّ" مشخص گردیده است.
بعضی واژه متافیزیک را معادل با "ترانس فیزیک" و به معنای ماوراء طبیعت گرفته‏اند و نامگذاری این بخش از فلسفه‌ قدیم را از باب نامیدن کل به نام جزء شمرده‏اند زیرا در الهیّات بالمعنی الاعم در باره‌ خدا و مجرّدات (ماوراء طبیعت) نیز بحث می‏شود. امّا به نظر می‏رسد که همان وجه اوّل صحیح باشد.
 

به هر حال، متافیزیک نام مجموعه‏ای از مسائل عقلی نظری است که بخشی از فلسفه (باصطلاح عام) را تشکیل می‏داده است چنانکه امروز گاهی واژه‌ فلسفه به آنها اختصاص داده می‏شود و یکی از اصطلاحات جدید فلسفه، مساوی با متافیزیک می‏باشد. و علت اینکه پوزیتویستها اینگونه مسائل را "غیر علمی" پنداشته‏اند این است که قابل اثبات به وسیله‌ تجربه‌ حسّی نیست. چنانکه قبلاً "کانت" هم عقل نظری را برای اثبات این مسائل، کافی ندانسته بود و آنها را "دیالکتیکی" یا جدلی الطرفین نامیده بود.
 

نسبت بین علم و فلسفه و متافیزیک


با توجّه به معانی مختلفی که برای علم و فلسفه، ذکر شد روشن می‏شود که نسبت بین علم و فلسفه و متافیزیک، بر حسب اصطلاحات مختلف، تفاوت می‏کند. اگر علم به معنای مطلق آگاهی یا مطلق قضایای متناسب به کار رود اعمّ از فلسفه می‏باشد زیرا شامل قضایای شخصی و علوم قراردادی و اعتباری هم می‏شود. و اگر به معنای قضایای کلّی حقیقی، استعمال شود مساوی با فلسفه (باصطلاح قدیم) خواهد بود. امّا اگر به معنای مجموعه قضایای تجربی بکار رود اخصّ از فلسفه به معنای قدیم و مباین با فلسفه به معنای جدید (= مجموعه قضایای غیر تجربی) است. چنانکه متافیزیک، جزئی از فلسفه باصطلاح قدیم، و مساوی با آن بر حسب یکی از اصطلاحات جدید آن می‏باشد.
 

ولی باید دانست که مقابل قرار دادن علم و فلسفه در اصطلاح جدید هر چند به گمان پوزیتویستها و امثال ایشان به معنای کاستن ارج مسائل فلسفی و انکار قدر و منزلت عقل و ارزش ادراکات عقلی است امّا حقیقت، غیر از آن است. و در مبحث شناخت شناسی، روشن خواهد شد که ارزش ادراکات عقلی نه تنها کمتر از ارزش معلومات حسّی و تجربی نیست بلکه به مراتب بیشتر از آنهاست و حتّی ارزش دانشهای تجربی در گرو ارزش ادراکات عقلی و قضایای فلسفی می‏باشد.


بنابراین، اختصاص دادن واژه‌ علم به دانشهای تجربی، و واژه‌ فلسفه به دانشهای غیر تجربی تنها به عنوان یک اصطلاح، قابل قبول است و نباید از تقابل این دو اصطلاح، سوء استفاده شود و مسائل فلسفی و متافیزیکی به عنوان مسائل ظنّی و پنداری وانمود گردد. چنانکه برچسب "علمی" هیچ گونه مزیّتی را برای هیچ گرایش فلسفی، اثبات نمی‏کند و اساساً این برچسب، وصله ناهمرنگی است که می‏تواند نشانه‌ جهل یا عوام‏فریبی جعل کنندگان آن به حساب آید. و ادّعای اینکه اصول فلسفه‏ای مانند ماتریالیسم دیالکتیک از قوانین تجربی به دست آمده نادرست است زیرا قوانین هیچ علمی قابل تعمیم به علم دیگر نیست چه رسد به اینکه به کلّ هستی، تعمیم داده شود مثلاً قوانین روانشناسی یا زیست‏شناسی قابل تعمیم به فیزیک یا شیمی یا ریاضیات نیست و بالعکس، قوانین این علوم، در خارج از قلمرو خودشان کارآیی ندارد.
 

تقسیم و طبقه‏بندی علوم
 

در اینجا سؤالی مطرح می‏شود که اساساً انگیزه‌ جداسازی علوم از یکدیگر چیست؟ پاسخ این است که مسائل قابل شناخت، طیف گسترده‏ای را تشکیل می‏دهد و در حالی که در این طیف، بعضی از مسائل در ارتباط تنگاتنگ با بعضی دیگر قرار می‏گیرند برخی دیگر از مسائل، دور و بیگانه از هم هستند و چندان ارتباطی با یکدیگر ندارند.


از سوی دیگر فرا گرفتن بعضی از معلومات، متوقّف بر بعضی دیگر است و دست کم، دانستن یک دسته به فهم دسته­ دیگر کمک می‏کند در حالی که چنین رابطه‏ای میان دسته‏های دیگر از دانستنیها وجود ندارد.


با توجّه به اینکه فرا گرفتن همه‌ معلومات برای هر دانش پژوهی میسّر نیست، و به فرض میسّر بودن، چنین انگیزه‏ای برای همه وجود ندارد چنانکه ذوق و استعداد افراد هم نسبت به فراگیری انواع مسائل، مختلف است و با توجه به اینکه بعضی از دانشها وابسته به بعضی دیگر و آموختن یکی متوقّف بر دیگری است از این­روی آموزشگران از دیرباز در صدد بر آمده‏اند که از طرفی مسائل مرتبط و متناسب را دسته‏بندی کنند و دانشها و علوم خاص را مشخّص سازند و از طرف دیگر علوم مختلف را طبقه‏بندی کنند و نیاز هر علمی را به علم دیگر، و در نتیجه تقدّم یکی را بر دیگری روشن نمایند تا اوّلاً کسانی که انگیزه یا ذوق و استعداد خاصی دارند بتوانند گمشده‌ خودشان را در میان انبوه مسائل بی‏شمار بیابند و راه رسیدن به هدفشان را بشناسند، و ثانیاً کسانی که می‏خواهند رشته‏های مختلفی از معلومات را فرا گیرند بدانند از کدامیک آغاز کنند که راه را برای آموختن دیگر رشته‏ها هموار کند و فراگیری آنها را آسانتر نماید.
 

بدین ترتیب، علوم به قسمتها و بخشهای گوناگون، تقسیم شد و هر بخش در طبقه و مرتبه‌ خاصّی قرار گرفت. از جمله تقسیمات علوم، تقسیم کلّی آنها به علوم نظری و علوم عملی، و تقسیم علوم نظری به طبیعیات و ریاضیات و الهیّات، و تقسیم علوم عملی به اخلاق و تدبیر منزل و سیاست است که قبلاً به آن اشاره شد.

 
ملاک مرزبندی علوم


بعد از آنکه لزوم دسته‏بندی علوم، روشن شد سؤال دیگری طرح می‏شود که علوم را بر اساس چه معیار و ملاکی باید دسته‏بندی و مرزبندی کرد؟
پاسخ این است که علوم را می‏توان با معیارهای مختلفی دسته‏بندی کرد که مهمترین آنها از این قرار است:
1 ـ بر اساس اسلوب و روش تحقیق. قبلاً اشاره کردیم که همه‌ مسائل را نمی‏توان با روش واحدی مورد تحقیق و بررسی قرار داد و نیز خاطر نشان کردیم که همه‌ علوم را با توجّه به روشهای کلّی تحقیق می‏توان به سه دسته تقسیم کرد:
الف ـ علوم عقلی که فقط با براهین عقلی و استنتاجات ذهنی، قابل بررسی است مانند: منطق و فلسفه‌ الهی.
ب ـ علوم تجربی که با روشهای تجربی قابل اثبات است مانند: فیزیک، شیمی و زیست‏شناسی.
ج ـ علوم نقلی که بر اساس اسناد و مدارک منقول و تاریخی، بررسی می‏شود مانند: تاریخ، علم رجال و علم فقه.


2 ـ بر اساس هدف و غایت. ملاک دیگری که می‏توان بر اساس آن، علوم را دسته‏بندی کرد فایده و نتیجه‏ای است که بر آنها مترتّب می‏شود و هدف و غایتی است که فراگیر از آموختن آنها در نظر می‏گیرد مانند هدفهای مادّی و معنوی، و هدفهای فردی و اجتماعی.
بدیهی است کسی که می‏خواهد راه تکامل معنوی خود را بشناسد به مسائلی احتیاج دارد که شخص علاقمند به تحصیل ثروت از راه کشاورزی یا صنعت، به آنها احتیاج ندارد، چنانکه یک رهبر اجتماعی نیازمند به داشتن معلومات دیگری است. پس می‏توان علوم را طبق این اهداف گوناگون، دسته‏بندی کرد.


3 ـ بر اساس موضوع. سومین ملاکی که می‏تواند معیار انفکاک و تمایز علوم، واقع شود موضوعات آنها است. ‏یعنی با توجّه به اینکه هر مسئله، موضوعی دارد و تعدادی از موضوعات در یک عنوان جامعی مندرج می‏شود آن عنوان جامع را محور قرار می‏دهند و همه‌ مسائل مربوط به آن‌را زیر چتر یک علم، گردآوری می‏کنند چنانکه عدد، موضوع علم حساب، و مقدار (کمیّت متصل) موضوع علم هندسه، و بدن انسان موضوع علم پزشکی قرار می‏گیرد.


تقسیم‏بندی علوم بر اساس موضوع، بهتر از معیارهای دیگر، هدف و انگیزه‌ جداسازی علوم را تأمین می‏کند چنانکه با رعایت آن، ارتباط و هماهنگی درونی مسائل و نظم و ترتیب آنها بهتر حفظ می‏شود. و از این­روی از دیرباز مورد توجّه فلاسفه و دانشمندان بزرگ، قرار گرفته است. ولی می‏توان در دسته‏بندیهای فرعی، معیارهای دیگری را نیز در نظر گرفت. مثلاً می‏توان علمی را به نام "خدا شناسی" ترتیب داد و محور مسائل آن‌را خدای متعال قرار داد و سپس آن‌را به شاخه‏های فلسفی و عرفانی و دینی، منشعب ساخت که هر کدام با روش ویژه‏ای مسائل مربوط را مورد بررسی قرار دهد و در واقع، معیار این انقسام جزئی را روش تحقیق، تشکیل دهد. همچنین ریاضیات را می‏توان به شاخه‏های گونه‏گونی منشعب کرد که هر شاخه بر اساس هدف خاصّی مشخّص شود مانند ریاضیات فیزیک، و ریاضیات اقتصاد. و بدین ترتیب، تلفیقی بین معیارهای مختلف به وجود می‏آید.


کلّ و کلّی


عنوان جامعی که بین موضوعات مسائل در نظر گرفته می‏شود و بر اساس آن، علم به معنای مجموعه مسائل مرتبط، پدید می‏آید گاهی عنوان کلّی و دارای افراد و مصادیق فراوان، و گاهی به صورت کلّ و دارای اجزاء متعدّد است. مثال نوع اول عنوان عدد یا مقدار است که انواع و اصناف گونه‏گونی دارد و هر یک، موضوع مسئله خاصی را تشکیل می‏دهد، و مثال نوع دوم، بدن انسان است که جهازات و اعضاء و اجزاء متعدّدی دارد و هر کدام از آنها موضوع بخشی از علم پزشکی است.
 

تفاوت اصلی بین این دو نوع موضوع آنست که در نوع اول، عنوان موضوع علم بر تک تک موضوعات مسائل که افراد و جزئیات آن هستند صدق می‏کند به خلاف نوع دوم که عنوان موضوع بر تک‏تک موضوعات مسائل، صدق نمی‏کند بلکه بر مجموع اجزاء، حمل می‏شود.
 

انشعابات علوم


از توضیحات گذشته به دست آمد که تقسیم‏بندی علوم برای سهولت آموزش و تأمین هر چه بیشتر اهداف تعلیم و تربیت، انجام می‏گیرد. در آغاز که معلومات بشر، محدود بود امکان داشت که همه‌ آنها را به چند دسته تقسیم کرد و مثلاً حیوان شناسی را به عنوان علم واحدی در نظر گرفت و حتّی مسائل مربوط به انسان را نیز در آن گنجانید. ولی رفته رفته که دایره‌ مسائل وسعت یافت و مخصوصاً بعد از آنکه ابزارهای علمی مختلفی برای تحقیق در مسائل تجربی ساخته شد بیش از همه، علوم تجربی به شعبه‏های گوناگونی تقسیم شد و هر علمی به علوم جزئی‏تری منشعب گردید چنانکه این جریان هنوز هم به شکل فزاینده‏ای ادامه دارد.
 

به طور کلی انشعاب علوم به چند صورت انجام می‏پذیرد: 

1 ـ به این صورت که اجزاء کوچکتری از کلّ موضوع در نظر گرفته شود و هر جزء، موضوع شاخه‌ جدیدی از علم مادر قرار گیرد مانند غدّه شناسی، و ژن شناسی. روشن است که این نوع انشعاب، مخصوص علومی است که رابطه بین موضوع علم و موضوعات مسائل، رابطه‌ کل و جزء است.


2 ـ به این صورت که انواع جزئی‏تر و اصناف محدودتری از عنوان کلّی در نظر گرفته شود مانند حشره شناسی و میکرب شناسی. این انشعاب در علومی پدید می‏آید که رابطه بین موضوع علم و موضوعات مسائل، رابطه‌ کلّی و جزئی است نه کلّ و جزء.


3 ـ به این صورت که روشهای مختلف تحقیق به عنوان معیار ثانوی در نظر گرفته شود و با حفظ وحدت موضوع، شاخه‏های جدید پدید آید، و این در موردی است که مسائل علم، با روشهای مختلف، قابل بررسی و اثبات مانند باشد مانند خداشناسی فلسفی و خداشناسی عرفانی و خداشناسی دینی.


4 ـ به این صورت که اهداف متعدّد، به عنوان معیار فرعی در نظر گرفته شود و مسائل متناسب با هر هدف به نام شاخه‌ خاصّی از علم مادر معرّفی گردد چنانکه در ریاضیات گفته شد. 

 

ادامه دارد...
 

پایان پیام/

کد خبر 2318

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha